کد مطلب:315560 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160

خطبه ی دیگری از امام
امام آن نواده ی رسول خدا برای اتمام حجت و اینكه كسی ادعا نكند از حقیقت امر بی اطلاع بوده است، بار دیگر برای نصحیت گویی به طرف لشكریان ابن زیاد رفت. حضرت در حالی كه زره به تن كرده، عمامه ی جدش را بر سر نهاده، قرآن را گشوده و بر سر گذاشته بود و هاله ای از نور ایشان را فراگرفته بود، با هیبت انبیا و اوصیا در مقابل آنان قرار گرفت و فرمود:

«مرگ و اندوه بر شما! ای گروه! آیا هنگامی كه با شیفتگی از ما یاری خواستید و ما شتابان به یاری شما آمدیم، شمشیری را كه سوگند خورده بودید بدان ما را یاری كنید، بر ضد ما بركشیدید و آتشی را كه برای دشمن ما و شما برافروخته بودیم ، بر علیه ما به كار گرفتید و به دشمنانتان علیه دوستانتان پیوستید بدون آنكه عدالتی میان شما گسترده باشند و یا بدانها امیدوار شده باشید.

پس مرگ بر شما باد! كه هنوز اتفاقی نیفتاده، شمشیر در نیام، قلب آرام و اندیشه استوار بود، شما چون ملخان نوزاد و پروانه های خرد به سوی آن آمدید و خیلی زود پیمان شكستید، پس مرگ بر شما ای بندگان امت! و ای پراكنده شدگان از احزاب! و ای دوراندازان كتاب و تحریف كنندگان آیات! و ای گروه گناهكار! وای تفاله های شیطان! و ای خاموش كنندگان سنتها!



[ صفحه 197]



وای بر شما! آیا به اینان كمك می كنید و ما را وامی گذارید؟! آری، به خدا! درخت غدر و نیرنگ در میان شما ریشه دار است و شما بر آن پاگرفته اید و این درخت در میان شما بارور و نیرومند شده است. پس شما پست ترین درختی هستید كه بیننده می نگرد و لقمه ای برای غاصبان هستید. هان! حرمزاده فرزند حرامزاده! دو راه پیش نگذاشته است؛ شمشیر كشیدن یا تن به خواری دادن، كجا و ذلت! خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنهای پاك و غیرتمندان و نفوس بلند طبع، آن را بر ما نمی پسندند كه اطاعت فرومایگان بر شهادت كریمان مقدم داشته شود. آگاه باشید! من با این خاندان با وجود كمی تعداد و خودداری یاوران، پیش می روم...».

سپس حضرت به ابیات «فروة بن مسیك مرادی» متمثل شد:

«اگر شكست دهیم، شیوه ی ما چنین بوده است و اگر شكست بخوریم ننگی نیست؛ و از جبن ما نبوده است، بلكه اجل ما به سر رسیده ودولت دیگران آغاز شده است؛ به نكوهشگران ما بگویید، هشیار شوید كه آنان نیز به سرنوشت ما دچار خواهند شد؛ هنگامی كه مرگ از گروهی فارغ شود، به گروه دیگری خواهد پرداخت». [1] .

«هان! به خدا قسم! پس از این جنایت، فزون از سوار شدن بر اسب، فرصت خواهید یافت كه چون سنگ آسیا سرگردان و مانند محور آن به لرزش



[ صفحه 198]



درخواهید آمد. این عهدی است كه پدرم از جدم رسول خدا (علیه السلام) بازگو نموده است پس كار خود را پیش گیرید، شریكانتان را بخوانید و ابهام را از خودتان دور كنید، سپس درباره ی هر آنچه خواهید، انجام دهید و فرصتی به من ندهید. من به خداوند؛ پروردگارم و پروردگارتان توكل كرده ام. جنبده ای نیست مگر آنكه در ید قدرت اوست همانا پروردگارم بر صراط مستقیم است».

سپس حضرت دستانش را به دعا برداشت و گفت:

«پروردگارا! بارش آسمان را بر آنان قطع كن و آنان را دچار سالیان قحطی، چون سالهای یوسف كن و غلام ثقفی را بر آنان مسلط ساز تا به آنان جامهای شرنگ بنوشاند كه آنان به ما دروغ گفتند و دست از یاری ما شستند. تویی پروردگار ما، بر تو توكل می كنیم و به سوی تو می آییم...». [2] .

و این خطابه ی انقلابی، صلابت، عزم نیرومند، دلاوری و استواری امام را نشان می دهد. در حقیقت اوباشانی را كه از او یاری خواستند تا آنان را از ظلم و ستم امویین نجات دهد، تحقیر می كند چرا كه پس از روی آوردن حضرت به سوی آنان بر او پشت نموده و با شمشیرها و نیزه هایشان در برابر او قرار گرفتند تا خود را به سركشان، ستمگران و خودكامگان نزدیك نموده و بدون اینكه از آنان عدالتی دیده باشند، در كنار آنان شمشیر كشیدند و بیعت خود را با امام شكستند. در خواست پسر مرجانه را كه متضمن خواری و تسلیم است - آنچه در قاموس بزرگترین نماینده ی كرامت انسانی و نواده ی رسول خدا، هرگز وجود ندارد - باز پس می زند، پسر مرجانه ذلت و خواری را برای امام (علیه السلام) خواسته بود و دور باد از اینكه امام (علیه السلام) پذیرای ننگ شده در حالی كه او نواده ی پیامبر - كه



[ صفحه 199]



درود خدا بر او و خاندانش باد - و بالاترین الگوی كرامت انسانی است؛ از این رو آمادگی خود و خاندانش را برای جنگ و بجاگذاشتن قهرمانیهای جاودانه و حفظ كرامت خود و امت اسلامی اعلام می دارد. و امام (علیه السلام) فرجام كار آنها را این گونه بیان كرد: آنان زندگی خوشی نخواهند داشت و به زودی خداوند كسی را بر آنان مسلط خواهد ساخت كه جام شرنگ در كامشان خواهد ریخت و دچار رنج و عذابی الیم خواهد كرد.

مدت كمی از ارتكاب این جنایت گذشته بود كه پیش بینی امام محقق شد. قهرمان بزرگ، یاور اسلام و سردار انقلابی، «مختار بن یوسف ثقفی» بر آنان شورید، وجودشان را از ترس و وحشت لبریز كرد و انتقامی سخت از آنان گرفت. مأموران او آنان را تعقیب كردند و به هركس دست یافتند به شكل هولناكی به قتل رساندند و تنها افراد معدودی موفق به فرار شدند.

پس از این خطابه ی تاریخی و جاوید، سپاه ابن سعد خاموش ماند و بسیاری از آنان آرزو می كردند ای كاش! به زمین فرومی رفتند.


[1]

فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فغير مهزمينا



و ما ان طبنا جبن و لكن

منايانا و دولة آخرينا



فقل للشامتين بنا، افيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا



اذا مالموت رفع عن اناس

بكلكلة اناخ بآخرينا.

[2] تاريخ ابن عساكر، ج 13، ص 75 - 74.